باز خاکستر سیگار کسی بر سر میز
توی یک کاغذ جا مانده به طعم شکلات
تار موی سیهی از سر یک مرد غریب
جای انگشت ضمختی وسط شیشه ی مات
شاید از دیدن اینها کمی آزرده شوی
می دمدم با نگه بسته - ندیدم - هیهات
دلم را پس بده، میخواهم یک آه از ته دل بکشم.
دل بستن به ثانیهها از دل بستن به تو آسانتر است
ثانیههای بیچاره خودشان می گذرند
ولی منه بیچاره باید خودم از تو بگذارم.
چه روزگاریست
چندیست هوای نوشتن دارم ولی رمقش را نه
چند سالی می گذرد از فرودم
شاید 2 سال
و هنوز درگیر خاک روی پیشانیه خویشم
دستت را دراز مکن برای کمک، اگر مغروری
من یاری کننده ای را می طلبم که خود از جنس خاک باشد و در هوای افلاک
و اندک رمقی برای گام نخست