باز خاکستر سیگار کسی بر سر میز
توی یک کاغذ جا مانده به طعم شکلات
تار موی سیهی از سر یک مرد غریب
جای انگشت ضمختی وسط شیشه ی مات
شاید از دیدن اینها کمی آزرده شوی
می دمدم با نگه بسته - ندیدم - هیهات
دلم را پس بده، میخواهم یک آه از ته دل بکشم.
دل بستن به ثانیهها از دل بستن به تو آسانتر است
ثانیههای بیچاره خودشان می گذرند
ولی منه بیچاره باید خودم از تو بگذارم.